نویسنده: عبدالوهّاب فراتی




 

روش شناسیِ کشفی به طور اساسی، در ساختار کتاب «تحفة الملوک» بازتاب یافته است. او در سومین تحفه از کتاب مذکور و نیز در لابه لای مباحث عقل و جهل، به روش های معرفت شناسیِ خود اشاره کرده و به تفصیل، درباره ی آن ها سخن گفته است. روش های کشفی در معرفت شناسی عبارتند از: حکمت، موعظه، مجادله و استقرا.

1) حکمت:

حکمت، که در احادیث معصومین(علیه السّلام) از آن به «فهم» تعبیر می شود، در دیدگاه کشفی عبارت است از «معرفت و شناختن یا شناسانیدن چیزی را به همان حقیقت و نفس الامری آن چیز. و این نمی شود مگر به طور وجدان و عیان که دیگر مجال شک و شبهه و ریب در آن نباشد. و این قسم، مرتبه ی اعلا از فهم و علم است و آن را حق الیقین گویند.». این مرتبه ی از علم - همانند کسی که در آتش می سوزد و حقیقت آن را عیناً درمی یابد- در واقع، شناختی است شهودی و عرفانی که به وسیله ی «سر القلب»، «عین القلب» و «فؤاد» به دست می آید. و آن عبارت است از «جهت فوقانیه ی قلب؛ یعنی جهتی که مقابله ی با روح و عقل، که صادر اول است، دارد. و آن جهت، همان کیفیت نورانیه ی او است.».
علت حصول چنین نوری نیز از نظر کشفی، زهد از دنیا و رغبت در آخرت و عشق به ذات باری تعالی است که به سبب آن، رابطه ای بین فؤاد، وجه القلب و روی دل از یک سو، و عالم عقل از سوی دیگر، از راه دماغ برقرار می گردد. علاوه بر این، فرشته ای که اتصال شدید به عالم عقل دارد، مأمور است که از طریق گوش راست دل، حقایق را که در عالم مافوق ثبت شده است، به انسان منتقل کند و در برابر شیطان، که تلاش می کند از گوش چپ دل در آید، بایستد و مانع و دافع او باشد. بدین ترتیب، انسان حکیم و عارف، مالک دار آخرت و جنت شده و متاع دنیا را، در حالی که مقهور و مسخر او است، در اختیار می گیرد و با توانایی که به دست آورده، در آن تصرف می کند.
با توجه به این مطالب، روشن می شود که این قسم از معرفت، از راه تعلیم و تعلم، افواه رجال و کتب نوشته شده به دست نمی آید، بلکه همان طوری که در احادیث آمده، موهبتی است الهی که به مؤمنان و یا به بیان کشفی، به عاقلان عطا می گردد.
موضوع و متعلق حکمت، عقاید، معارف معقوله و حقیقت علم است. و دارنده ی آن نیز شرط عصمت را لازم ندارد، هر کس با هر ویژگی که دارد، می تواند از راه هایی که قبلاً به آن اشاره شد، بدان دست یابد. حکمت به این مفهوم، با دو واژه ی کشف و الهام نیز هم گروه است. کشف در لغت، یعنی پرده از چیزی برداشتن. الهام نیز یعنی سخن گفتن با کسی به طور نامحسوس و آهسته؛ اما در اصطلاح عبارت است از «حاصل شدن دلیل مطلوبی که این کس طالب آن است در دل او دفعهً و بدون تفکر.» و این «حدس بر اثر تمرکز و جمعیت خاطر به دست می آید.» در حالی که الهام یعنی «حاصل شدن مطلوب دفعةً بدون این که شخص طالب آن باشد یا اصلاً قصد آن کرده باشد.».

2- موعظه:

موعظه عبارت است از «شناختن یا شناسانیدن چیزی، به طریق آثار؛ مثل دیدن یا نمایاندن آتش از راه دور و احساس کردن حرارت، رنگ، هیئت و سوختن مر غیر را.» این روش و مرتبه ی از علم را «عین الیقین» گویند که در لسان آیات و روایات، اغلب از آن به لفظ هدایت یاد می شود.
موضوع و متعلق این مرتبه ی از علم، تزکیه ی نفس، تهذیب اخلاق و توابع آن، مانند سیاست مدن است. در واقع، سیاست مدن در تقسیم بندیِ حکمت از دیدگاه کشفی- که در آینده از آن سخن خواهیم گفت- جزو حکمت عملی و رفتاری قرار می گیرد که تابع اخلاق است. البته مباحث نظریِ سیاست یا در علم النفس بحث می شوند و یا به صورت نقل برهان، از حکمت نظری به سیاست مدن انتقال می یابند.
حکمت و موعظه، اساسی ترین روش هایی هستند که کشفی در معرفت شناسیِ خود، از آن ها سود برده است. در واقع، او به تناسب موضوع و مسئله، روشی جداگانه را برمی گزیده و سپس به مطالعه آن می پرداخته است؛ مثلاً او به هنگام تأمل در سه حوزه ی تدبیر نفس، تدبیر منزل و تدبیر مدن در «تحفة الملوک» و نیز مباحث عدالت، خلافت و طوایف اجتماعی در «میزان الملوک»، از روش موعظه بهره جسته و با سخنی که مشتمل بر ترغیب و تهدید می باشد، در این باره سخن گفته است. البته موعظه ی حسنه شرایطی دارد و لازم است مواردی از قبیل «رعایت مصالح فردیه» و «دوری از افراط و تفریط» در آن رعایت گردد. در غیر این صورت، نه حسنه به حساب می آید و نه اصلاح گر. این در حالی است که کشفی در طبق های مربوط به عقل و جهل، در «تحفة الملوک» با روش حکمت، مباحث و ادعاهای خود را پی گرفته است.
هر چند این روش، اختصاصی به حضرات معصومین(علیهم السّلام) ندارد، اما اندک کسانی به آن دست یافته اند. از این رو، کشفی، خود مدعی است که احدی پیش از او مسائل را این گونه «حل و منکشف» نساخته و او تنها از راه نور حکمتی که بر دلش تابیده، بدون این که به برگی یا کتابی نگاه کند، به این امور خفیه دست یافته است. دیگران نیز اگر به چنین مقامی نرسیده اند، بدین علت است که در حصار تنگ «تظاهر و دلبستگی و ظواهر دنیا» وامانده اند.

3- مجادله:

عبارت است از «شناختن یا شناسانیدن چیزی، از طریق خبر دادن» نه از راه آثار و حقیقت آن چیز؛ مانند کسی که در تعریف آتش بگوید: «جسمی است مشتعل و روشن که به محض تماس با شیء خشک و غیر مرطوب، آن را می سوزاند.». این روش و مرتبه ی از علم را «علم الیقین» گویند که در روایات اسلامی، از آن به لفظ «تعلیم» یاد می شود. البته تا زمانی که مقدمات مجادله، یقینی و برهانی باشد، آن را از مراتب معرفت به حساب می آورند. متعلق، کاربرد و فایده ی مجادله نیز «علم شریعت» و «اسکات خصم» است. بدین رو، آن را به کلامی که برای «اثبات حق و مذهبی در برابر خصم و منکری» به کار می رود، تعریف کرده اند. این روش، هرگاه برای اثبات «حقوق مالیه» به کار رود، آن را «مخاصمه» و هرگاه برای مطلق نقص کلام غیر (اعم از این که حق باشد یا باطل) استفاده شود، آن را «ممارات» گویند.
مجادله نیز همانند موعظه، دو نوع است: مجادله ی احسن، و آن زمانی است که طفین «منصف و عالم به مقدمات دلیل و کیفیت استدلال» باشند و مقصودشان نیز ناحقاق حق یا ابطال باطل» باشد. وگرنه «بغیر التی هی احسن» می شود. بدین ترتیب، این روش و شیوه، علاوه بر فلسفه، کلام و فقه، شامل همه ی علومی می شود که در حوزه ی استدلال منطقی و مفهومی قرار دارند.
روش های سه گانه ای که از دیدگاه کشفی بیان شد، به اعتبار مراتب قوای درّاکه ی انسان به دست می آیند و ارتباط مستقیمی با میزان و سطح درک انسان از موضوعات مورد شناخت پیدا می کنند. از این رو، می توان مباحثی از قبیل هستی شناسی و دین شناسی را در هر سه سطح مطرح ساخت. به تعبیر کشفی، «اهل تعلم و مجادله ی حسنه» از کلمات قرآن و احادیث، «فقط بهره ی لفظی، ادبی و تفسیری» و «اهل هدایت و موعظه، بهره ی تأویل» دارند و «اهل حکمت و نور، بهره ی فهم و مطلع شدن و غور نمودن در اسرار آیات و روایات» را به دست می آورند؛ چرا که «کلام خداوند، بالتمام طریقه ی موعظه و حکمت را دارد و بر دفق مرتبه و حال مخاطب خود، که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد، نازل فرموده است. و مرتبه ی آن حضرت، مرتبه ی موعظه و حکمت است ... چنان که مرتبه ی ولایت، مرتبه ی حکمت فقط است و تکلم نمودن هر دو به طریق مجادله، احیاناً و موافقةً لمن دون بوده است.».
در این جا ضرورت دارد که به این نکته اشاره کنیم که عناوین «علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین» به مراحل سیر و سلوک تعلق دارند که عارف و دلباخته باید با گذر از این مراحل، به فناء فی الله نایل گردد. این مقامات برای عارف، مراتب و درجات یک سیر واحد قلمداد می شوند نه به منزله ی طرق مختلف. در حالی که عناوین مذکور، در اندیشه ی کشفی به عنوان روش های گوناگون معرفت، ارزیابی می شوند، در عین حال، بالاترین درجه ی معرفت و شاید تنهاترین طریق شناخت واقعی، نزد کشفی، حکمت است و طرق دیگر نیز گرچه معتبرند، اما در مرتبه و مقام نازل تری قرار دارند.
علی رغم این که بسیاری حکمت را با فلسفه مترادف می دانند، کشفی تلاش می کند تا بین آن دو تفاوت قائل شود. فلسفه ی مصطلح، به دیده ی او از مقوله ی جدل است و حکمت واقعی ومتعالی نیز بنابر آیه ی مبارکه ی (مَن یُؤتَ الحِکمَهَ فَقَد اوُتِیَ خَیراً کًثیراً) نوری است که ذات باری بر قلب مؤمن یا عاقل می تاباند.
«حکمت، که عبارت است از اطلاع یافتن بر حقایق اشیا کما هی، هرگز مذموم نشده است و نمی شود و نخواهد شد، بلکه همیشه ممدوح بوده است و می باشد و خواهد بود. و آن، اصل علم و اعظم و اقوا و اشرف طرق معرفت و چیز فهمی است؛ چنان که سابقاً دانسته شد. و طریقه ی حصول آن، بعد از بودن استعداد در این کسی، تصفیه نمودن قلب و تزکیه نمودن نفس است به واسطه ی اطاعت نمودن مر شارع و ملازمت نمودن مر طریقه ی شریعت او را از روی جهد و اجتهاد.».(1)
از آن جا که کشفی برخلاف بسیاری از متفکران، فلسفه را از مقوله ی جدل و ناسازگار با حکمت می داند، سخت بر فلسفه ی یونان می تازد. در این یورش، او هم مکتب ارسطویی را نفی می کند و هم مکتب افلاطونی را. و این مسئله، در اندیشه ی کشفی بسیار مهم است. معمولاً کسانی که از منظر فلسفه ی اشراق، بر فلسفه ی مشاء و طریقه ی ارسطویی می تازند، به افلااطون که می رسند، او را فیلسوفی الهی می دانند.
«بدان که فلاسفه و حکمای یونانیه، که پیش از زمان و شریعت خاتم النبیین(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، طریقه ی فهم و اطلاع یافتن ایشان بر حقایق اشیا به تکسب و تفکر نمودن بوده است نه به تصفیه ی قلب و تزکیه ی نفس کردن. و اگر در بعضی از ایشان به طریقه ی تصفیه و ریاضات بوده است، هر آینه به ریاضاتی بوده است که طریقه ی آن را ایضاً به تکسب و تفکر و نظر خود یافته و صحیح دانسته بوده اند نه آن که به قاعده ی شریعت انبیا و رسلی که به سبب صفای قلب و بودن وحی با ایشان هرگز خطا در حق ایشان متصور نمی شود. و تفکر در هر چیز که باشد، مادام که از انشراح صدر و استناره ی قلب نباشد خالی از خطا نمی شود.»(2)
علت این که تعقل در چنین مقاطعی از تاریخ، ممکن است به خطا رود و میزان اعتماد به آن را کاهش دهد، آن است که عقل دو وجه دارد و رویه ی ظاهریِ آن در عصر نبوت و تنزیل (از هبوط حضرت آدم(علیه السّلام) تا رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)) در لباس و صورت شرایع آسمانی اشکار شده و فلاسفه ی یونان در هاله ای از بی دینی به تعقل پرداخته اند.
در ادامه، کشفی به تاریخچه ی انتقال فلسفه ی یونان به قلمرو اسلامی اشاره می کند و معتقد است که خلفای بنی عباس به منظور دور نگاه داشتن مردم از حکمت واقعی، ترویج و گسترش فلسفه ی یونان را وجهه ی همت خود قرار داده اند.
«الفاظ و اصطلاحات، در وقتی که در زمان خلفای بنی عباس نقل کرده شد از لغت یونانی به لغت عربی، افراط و تفریط بسیاری در آن به هم رسید. و به حکم سلطان، بنای نقل نمودن و تعلیم و تعلّم گرفتن آن گذارده شد نه با استعداد و قابلیت مردمان و میل و رغبت داشتن اهل آن زمان، با آن که ناقل، فسطای بن لوعای بعلبکی شامی نصرانی بوده است و در ولایت دوم، ظفر به کتب یونانیان یافته و بعضی از آن ها تحصیل نموده و به عراق آمده و آن ها [را] به لغت عربیه درآورده و با آن که مقصد ایشان در این عمل، بناگذاردن اساسی بود که به واسطه ی آن، مردمان را مشغول سازند و از طریقه ی حضرات ائمه(علیهم السّلام) دور و معزول نمایند، نه این که مقصودشان چیز فهمیدن مردمان بوده است. پس عملی که اول آن، حقیقتی نداشته است و محفوظ از خطا و خلل نبوده است و هیچ ربطی به معنای حکمت و مقصود از علم لدّنی نداشته است ... و ناقل آن، غیر ضابط و غیر عادل بوده است و بعد به حکم سلطان جابری و غرض فاسدی تدوین آن نموده شده است .... چگونه می توان اسم آن را علم حکمت گذارد؟»(3)
نکته ی جالب در این جا آن است که کشفی هم چنین منشأ پیدایش تصوف و فلسفه را یکی می داند. در واقع، به دیده ی او، هم فلسفه و هم تصوف، هر دو ابزاری به حساب می آمدند تا آدمی از جاده ی حقیقت به بیراهه رود و در نهایت، از حکمت واقعی بازماند. او در «تحفة الملوک» می نویسد:
« در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و علی(علیه السّلام) عده ای از خواص و مؤمنان واقعی تحت تربیت و نور الهیِ این دو بزرگوار توانستند خود را خالص کنند و به درجات و مقامات بالا و والایی در بندگی و اطاعت خداوند دست یابند و به حکم حدیث شریف "مُوتُوا قَبلَ اَن تَمُوتُوا" از مظاهر و مفاخر دنیوی دوری گزینند و طریقه ی زهد پیشه ی خود سازند. اینان اهل ریا و تظاهر نبودند و مردم نیز از روی بصیرت، آن ها را می شناختند. بعد از رحلت پیامبر و امام علی(علیهما السّلام) عده ای پیدا شدند که در ظاهر به ایشان شباهت داشتند، اما در باطن اهل دنیا بودند و رکن اساسیِ زهد، که به قول علی(علیه السّلام) "الزُّهدُ هُوَ اِخفاءُ الزُّهدِ " بود، رعایت نکردند. لذا در سفر و گاهی در حضر، لباس های مخصوص پشمی می پوشیدند تا این که مردم، آن ها را با این وصف بشناسند. و این بود که طریقه ی صوفی گری پیدا شد ... غالباً همه ی این ها در دربار خلفای بنی عباس پرورش یافتند و مورد حمایت آن ها واقع می شدند تا بدین صورت، مردم را از طریقه ی حکمت الهی دور نگه دارند.»(4)

4- استقرا:

مشاهده و توصیف در صورتی منشأ علم می شود که متعلق معرفت ما، طبیعت محض باشد. به دیده ی کشفی استفاده از این روش، ارتباطی با حوزه ی ایمان و کفر ندارد و دینداران نیز همانند بی دینان، به طور مساوی از آن بهره می جویند. حکیمان، واعظان و مجادله گران نیز هم چون اندیشمندان علوم طبیعی، از روش تجربی بهره می برند، با این تفاوت که اهل حکمت، بواطن پدیده های بیرونی را جست و جو می کند و در نهایت، به اسرار آن ها ملهم می گردد. اهل وعظ نیز به عبرت از آن ها قناعت می ورزد و سرانجام، اهل جدل به ظاهر آن ها اکتفا می کند.
کشفی که به تناسب موضوع، گاهی از جایگاه حکیمان سخن می گوید و گاهی از موضع واعظان، در موارد متعددی به داده های تجربی روی می آورد و استنباط های کلی و دوگانه ای از آن ها می کند؛ به عهنوان مثال، برای تبیین این که چرا در دوره ی آمیختگیِ عاقلانِ قلیل و جاهلانِ کثیر، عذاب الهی نازل نمی شود، به اتفاقات رخ داده در تاریخِ امم گذشته استناد کرده و می گوید:
«حکمت و سرّ مأمور شدن حضرت نوح به ساختن کشتی در مدت طویله معلوم می شود که طول کشیدن آن به سبب حاصل شدن تفرقه و برطرف شدن خلطه ای بود که ما فی بین بعضی از ذراری یا اصلاب می بود. و در این مدت، صلب های کفار از مؤمنین پاک شد... و در کشتی نشانیدن آن معدود قلیل، بعد از حصول تمییز و رفع خلطه ی اصلابی، به جهت تمییز دادن مکان آنها بود. و بعد از حصول تفرقه ی کلی، غضب و نقمت بر اهل جهل نازل شد و همگی را غرق نمود... و هم چنین قوم فرعون تا زمانی که در مکان مخلوط بودند با بنی اسرائیل، عذاب از ایشان ممنوع و بازداشته شد. و هم چنین تا حضرت لوط را از قریه بیرون نبردند، غضب بر قوم آن فرود نیاوردند. و هم چنین غضب نازل شده بر عاقرین ناقه ی صالح بعد از حصول تمییز و تفرقه بود. و هم چنین اصحاب سبت تا وقتی که دو نفر عالم که در میان ایشان بود ... عذاب بر ایشان فرود نیامد. و از همین سبب است این که هنوز اتمام حجت و قطع معذرت نشده بود، بر بنی امیه عذابی نازل نشد ... پس همگی به انواع عذاب ها و هلاکت ها (پس از تمییز و جدایی) متقدم گردیدند.»(5)
او در ادامه، با تکیه بر آیه های 102 و 103 سوره ی مبارکه یونس: (فَهَل یَنتَظِروُنَ الامثل اَیامِ الذینَ خَلَوا مِن قَبلِهِم قُل فَانتَظِروُا اینّی مَعَکُم مِن المُنتَظِرینَ) و (ثُمَ نُنَجّی رُسُلَنا وَ الذینَ آمَنُوا کَذلِکَ حَقاً عَلَینا نُنجِ المُؤمِنینَ) استناد خود به شواهد تاریخی، و جهت انتزاع حکم کلی در حوزه ی علوم غیرطبیعی را جایز می داند و در این باره معتقد است که:
«آن چه در امم سالفه رخ داده، باید که البته در این امت، طابق النعل بالنعل، واقع شود.» «پس چنان که خداوند در زمان سابق، احسان و امتنان فرمود بر حضرت موسی و بر سایر تبعه ی او، از بنی اسرائیل، و آن ها را مستقل و وارث و متصرف در زمین خود گردانید ... هم چنان باید که در این زمان، که زمان لاحق است، احسان و امتنان بفرماید بر حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و بر سایر تبعه ی او، از ائمه(علیهم السّلام) و مؤمنین، و ایشان را مستقل، وارث و متصرف در زمین خود بگرداند.».(6)
انواع روش های معرفت

روش

در لسان روایات اسلامی

موضوع

1.حکمت

فهم

عقاید، معارف معقوله و حقیقت علم

2.موعظه

هدایت

تزکیه ی نفوس، تهذیب اخلاق و توابع آن

3. مجادله

تعلیم

اسکات خصم و علم شریعت

4. استقرا

-

طبیعت محض

پی‌نوشت‌ها:

1- تحفة الملوک، ج1، ص39.
2- همان، ص58.
3- همان، ص60.
4- همان.
5- همان، ص70.
6- همان، ص78.

منبع مقاله: فراتی، عبدالوهّاب؛ (1386)، اندیشه سیاسی سیّدجعفر کشفی، قم: مؤسسه بوستان کتاب(مرکز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه ی قم)، چاپ دوم